۱۳۸۵ مرداد ۱, یکشنبه

باید هر چه سریعتر بفهمم رسالتم تو این دنیا چیه. اونوقت حواسم رو حسابی جمع می کنم که انجامش ندم! اینطوری حتما اونی که منو انداخته تو این هچل مچل می کنم.

۱۳۸۵ تیر ۳۱, شنبه

۱۳۸۵ تیر ۲۹, پنجشنبه

خسته از خواب 12 ساعته، بی رمق بر روی تخت دراز کشیده ام و ثانیه ها را بالا می آورم. مصرانه چشمانم را بسته نگاه می دارم تا شاید دوباره به خواب فرو روم. خواب هایم تاریک و تاریک تر می شوند. و من از زل زدن به این پرده ی سیاه خسته و خسته تر. شاید خواب بعدی ...

۱۳۸۵ تیر ۲۱, چهارشنبه

زمانی که به خواب فرو می روم صدا ها، ضربه ها و درجه حرارت هیچ کدام نمی توانند مرا به این دنیا باز گردانند. اگر مثانه نداشتم برای همیشه از میان شما می رفتم.

۱۳۸۵ تیر ۱۶, جمعه


خوبه که آدم جاهایی که در موردشون شنیده رو ببینه، مثل این می مونه که کشف کنی یکی از قصه های بچگیت حقیقت داشته! فقط حواست باشه انقدر نمونی که فنتسی به گه کشیده بشه!