۱۳۸۶ خرداد ۱۰, پنجشنبه

وقتی افکار به صدا تبدیل می شن، ارزششون رو برام از دست می دن. فیلمهایی که از زبونشون هیچی نمی فهمم ، تاثیر عمیق تری روم می ذارن. انگار به محض اینکه آدمها دهنشون رو باز می کنن و یک فکر یا یک احساس رو تبدیل به یک صدای معنی دار می کنن، تقدس تصویر رو از بین می برن. نه اینکه من مخالف با زبان باشم. فقط زبان اشاره رو به زبان معمولی ترجیح می دم. دوست ندارم واسه حرف زدن مجبور باشم دهنم رو باز کنم. خوبه که آدم ها یه ابزار قوی مثل زبان در اختیار دارن. فقط کاشکی واسه استفاده از اون مجبور نبودن انقدر از خودشون صدا تولید کنن.

۱۳۸۶ خرداد ۹, چهارشنبه

می گم بیا قایم بوشک بازی کنیم. تو قایم شو، منم دیگه دنبالت نمی گردم.

۱۳۸۶ خرداد ۵, شنبه

۱۳۸۶ خرداد ۳, پنجشنبه

همشون با هم یکهو خفه شدن. صداهای توی سرم رو می گم. همیشه در روز های پنجشنبه همه با هم شروع می کردن به حرف زدن. اونقدر صداشون زیاد می شد که مجبور بودن داد بزنن. امروز گوش کردم دیدم هیچ صدایی نمیاد. همه با هم سکوت کردن. من می دونم. می خوان منو دیوونه کنن.

۱۳۸۶ اردیبهشت ۲۸, جمعه

۱۳۸۶ اردیبهشت ۲۷, پنجشنبه

من ترجیح می دهم وارد دنیا نشوم. در آستانه ی دنیا باقی بمانم، نگاه کنم، بی نهایت نگاه کنم. فقط نگاه کنم.

۱۳۸۶ اردیبهشت ۲۳, یکشنبه

۱۳۸۶ اردیبهشت ۱۳, پنجشنبه