۱۳۸۷ فروردین ۸, پنجشنبه

یه وقتی از سال هست که پشه ها هنوز نمی دونن به خاطر بقای حیات باید آدم بخورن. در یه عالم معنوی خاصی سیرمی کنن. تا اینکه یه روز یه آدمی یه پشه ای رو می کشه بعدا پشه ها به خاطر انتقام خون آدم ها رو می خورن. شاید هم یه روز یه پشه ای سکندری می خوره و با دماغ می ره تو پوست یه آدمی و می فهمه که خون خوشمزست و این خبر مثل بمب بین پشه ها صدا می کنه هر چی باشه مقاومت در مقابل وسوسه حتی واسه موجودات وارسته ای مثل پشه ها کار سختیه. در هر حال بر من روشن شده که پشه ها ذاتا موجودات خوبی هستن. این جو جامعه است که اونا رو به آدم خواری می کشونه.

۱۳۸۷ فروردین ۷, چهارشنبه

When you are officially out of fantasies, is when you can’t go to sleep any more. This mostly happens when you spend days after days at home, doing nothing. Your mind uses up every bit of fantasy it has and eventually runs out of fantasies. The problem is that your mind is very much able to fantasize but it doesn’t have the ability to make new ones. You cannot just sit there and expect your mind to come up with new fantasies. This is not how it works. Fantasies are out there. You should go out and get them. This is why if anyone ever asks me what I do out there, I would like to answer I go fantasy hunting all day.

۱۳۸۷ فروردین ۶, سه‌شنبه

In a court room, a jury decides the outcome. In a relationship the victims have to decide their own fate. How can two people mired in a mess ever figure it out?

۱۳۸۷ فروردین ۴, یکشنبه

من در هر شرایطی خوابم می بره. شاید اینو قبلا گفته باشم. دراز کشیده، نشسته، ایستاده، در سکوت ، در شلوغی، تو تاریکی، تو روشنایی، خسته باشم، خسته نباشم. خلاصه فقط کافیه اراده کنم. تنها یه جاست که نمی تونم توش بخوابم. هواپیما. نه اینکه بترسم. نه اینکه اضطراب داشته باشم. دلیلش خیلی احمقانست. آدم چند ساعت ممکنه تو عمرش پرواز کنه؟ چطور می تونه این زمان ارزشمند رو تو خواب بگذرونه؟ تلخیه ماجرا تو اینه که بعد یه مدت همه ی منظره ها تکراری می شن و اصولا همه چیز می شه کوه و بیابون و هر از چند گاهی یه شهر یا یه آبادی و مفید ترین کاری که آدم تو هواپیما می تونه بکنه اینه که بخوابه تا وقتی که پیاده می شه سرحال باشه. اما من نمی تونم. چشمام خشک می شه اما نمی تونم ببندمشون. همش منتظرم. یه اتفاق اینقدر جادویی و آدم تو خواب غفلت؟ اشکال کار اینجاست که اتفاقات جادویی هرگز تاثیرات جادویی ندارن. زندگی مقل یه فیلم با زیرنویس می مونه. اتفاقات جادویی هم در زندگی واقعی کاملا مثل اتفاقات معمولی هستن فقط با این تفاوت که زیرشون نوشته جادویی!

۱۳۸۶ اسفند ۱۵, چهارشنبه

When things come too easy we'll suspect. Do they have to get complicated before we believe they are for real?
وحشت نشستن پشت اولین فرمون هیدرولیک رو خیلی خوب به خاطر دارم.