۱۳۸۸ اردیبهشت ۴, جمعه

We can tell from appearance the work someone does or does not do; we can read in their face whether they are happy or troubled...

People of the Twentieth Century. August Sander

۱۳۸۸ اردیبهشت ۳, پنجشنبه

وقتی یه زن گرفتی بعد چهار سال بیشتر از روز اول دوسش داشتی، بیشتر از روز اول بهش توجه می کردی، وسعت می رسید، وقتشو داشتی، اونوقت شلوارت رو دو تا کن!
آدرس وبلاگ جدیدم:

۱۳۸۸ فروردین ۳۱, دوشنبه

مدرک جمع می کنم از هر آنچه که هست انگار که هر تغییری گناه کبیره باشد. می دانم. می دانم. تغییر ذات زندگی است. اما دلم راضی نمی شود. انگار یاد هر آنچه که دیگر نیست هر آن بهم گوشزد می کند که وقتی که بود چقدر شکستنی بود. و آنچه که هست چقدر شکستنی است. مدرک جمع می کنم از هر آنچه که هست تا روزی که همه ی آثارش از زمین محو شد بگویم این بوده است. شاید به این طریق بتوانم دینم را ادا کنم به آن موقع که بود. به اکنون که هست.

۱۳۸۸ فروردین ۲۵, سه‌شنبه

بلافاصله بعد از پایان تعطیلات به رسم عادت هر سال پوشیدن لباس گرم را متوقف کردم اما هنوز سردم است.
بیست و پنج فروردین و برف؟! جل الخالق!

۱۳۸۸ فروردین ۲۴, دوشنبه

یک چهره ی آشنا آنگاه که در یک زمینه ی نا آشنا قرار می گیرد می تواند حسابی غافلگیر کننده باشد. انگار که نظم نا آشنایی زمینه را بر هم می زند.
***
آلبوم عکس های پدر بزرگ پر است از چهره های سیاه و سفید که اکثر آنها دیگر زنده نیستند یا حداقل در هیات آن زمانشان دیگر زنده نیستند. بچه ها بزرگ شده اند. جوان ها پیر شده اند و پیرها، خوب دیگر. یک زمینه ی نا آشنا. با این وجود لبخندها، نگاه ها و ایستادن ها، همه و همه لذتی غافلگیر کننده را در خود پنهان کرده اند: لذت پیدا کردن یک آشنا.
***
با پیشرفت تکنولوژی تلفن یکی از بزرگترین لذات را از انسان امروز صلب کرده است. لذت غافلگیری شنیدن یک صدای آشنا در سکوت نا آشنای فاصله ی برداشتن گوشی تا شنیدن صدای طرف مقابل. زمینه ی نا آشنا با مشاهده ی شماره ی تلفن یا حتی نام فرد آن سوی خط از بین می رود.
***
در اتاقم نشسته ام و صدای ضبط شده ای را از فاصله ی دوری می شنوم. صاحبان صدا برایم آشنا نیستند. زمینه ی صحبت برایم نا آشناست. من هرگز در چنین مکالمه ای میان این افراد شرکت نکرده ام. زمینه ای کاملا نا آشنا. ناگهان صدای ضبط شده ی خودم را می شنوم. صدای غریبه ای که تا قبل از این هر بار مرا به وحشت می انداخت. اما این بار مانند آشنایی در زمینه ی نا آشنا لحظه ای غافلگیرم می کند. کمی درنگ می کنم. صدای خودم نیست. صدای مادرم است. ناگهان صدای ضبط شده ام دیگر غریبه نیست. بعد از این هرگز مرا به وحشت نخواهد انداخت.

۱۳۸۸ فروردین ۱۷, دوشنبه

خوبیه یه ماه و نیم تنه لشی می دونی چیه؟! اینه که وقتی بر می گردی دلت واسه کارت تنگ شده! بچه ی خوب نبودنم کار سختیه ها!