۱۳۸۸ آبان ۸, جمعه

به صفحه ی اول فیس بوکم نگاه می کنم. نمی دونم چرا هر کی که از این مملکت رفته انقدر خوشحاله. اینو از عکساشون می فهمم. گویا در خارج همه همش دور هم جمع می شن و خوشحالی می کنن . با خودم فکر می کنم که اگه منم از این مملکت برم لابد همین قدر خوشحال خواهم بود. بعد چشمم به یه سری عکس دیگه میفته که تو همین مملکت خودمون در آبشار سنگان گرفته شده. اونجا هم همه خوشحالن. لابد منم اگه برم اونجا همین قدر خوشحال خواهم بود. بعد یادم میاد که منم یه روزی اونجا بودم. اما یادم نمیاد که انقدر خوشحال بوده باشم. یه مسیر خیلی طولانی رو تو ظل آفتاب راه می ری و می رسی به چس مثقال آبشار که تقریبا با چشم غیر مسلح دیده نمی شه! نیشت رو تا بناگوش باز می کنی و یه عکس می گیری که همه ی دنیا بفهمن چقدر خوشحالی. بعد حتی وقت نداری انقدر اونجا بمونی که خستگی از تنت در بره چون ممکنه هوا تاریک شه و باید سریع تر برگردی. موقع رفتن حداقل امیدوار بودی که به آبشار می رسی اما موقع برگشتن از این راه طولانی دیگه هیچ دلخوشی هم نداری. وقتی تو خاطراتت به اون روز نگاه می کنی چیزی که یادت میاد خوشحالی نیست اما عکست چیز دیگه ای میگه. عکس دروغ گوی سگ پدر!

۱۳۸۸ آبان ۵, سه‌شنبه

از اونجا که امشب مامانم کلی دعوام کرده که چرا تازگی‌ها اصلا فارسی را پاس نمی‌دارم من نشستم خوب با خودم فکر کردم و دیدم وقتی ما ترجمه‌هایی بسیار دقیق و گویا حتی برای کلمه‌ای مثل پیانو یا همون سیم دنگ خودمون داریم چرا من هی واسه اظهار فضل تیکه‌ی انگلیسی می‌اندازم و به شدت شرمنده شدم. حالا برای اینکه دین خودم رو به ادبیات ادا کرده باشم دلم می‌خواد یه جلسه نقد شعر بذارم.

شعری که امشب می‌خوام نقد کنم ترانه‌ای است از گروه بازی سرد با نام درستت می‌کنم. اگه دست من بود اسم این ترانه رو می‌گذاشتم چپه آویزون. در واقع شاعر می‌خواسته بگه که اگه تو چپه آویزون باشی من درستت می‌کنم اما از اونجا که چنین چیزی امکان نداره قسمت دوم ترانه کاملا اراجیفه و به نظر بنده به کلیت اثر لطمه وارد کرده. شاعر ابتدا به شرح حالت چپه آویزون می‌پردازه و می‌گه:

وقتی همه‌ی زورت رو می‌زنی اما موفق نمی‌شی
وقتی به اون چیزی که می‌خواستی می‌رسی اما می‌بینی اون چیزی نبوده که بهش احتیاج داشتی
وقتی داری از خستگی می‌میری اما خوابت نمی‌بره
اونوقته که چپه آویزونی

شاعر در ادامه‌ی حالت چپه آویزونی می‌فرمایه:

وقتی همین جور شر شر داری به پهنای صورتت زار می‌زنی
وقتی یه چیزی رو از دست می‌دی که هیچی نمی‌تونه جاش رو بگیره
وقتی یه نفر رو دوست داری اما دوست داشتنت حروم می‌شه
دیگه از این بدترم می‌شه؟

بعد در اینجا وقتی کاری کرد که احساس کردی می‌خوای بمیری شروع می‌کنه به طرز ناشیانه‌ای ماسمالی کردن اوضاع:

نورها تورو به سمت خونه هدایت می‌کنن
و استخوانهات رو آتیش می‌زنن!
و من سعی می‌کنم درستت کنم

بله! من فکر می‌کنم شیوه‌ای که شاعر می‌خواد بدبخت چپه آویزون رو درست کنه آتیش زدنشه! وگرنه خدا می‌دونه آتیش زدن استخوان دیگه چی می‌تونه باشه! خوب البته پاک کردن مسئله هم یک راه حله! بعد انگار که کم بدبختیهات رو یادت انداخته ادامه می‌ده:

تو فراز و نشیب
وقتی که عاشق‌تر از اونی که بتونی ولش کنی

آخ که چه کار سختیه این ول کردن!

اما اگه هیچ وقت امتحان نکنی هرگز نمی‌فهمی
که چند من می‌ارزی

این آخری رو البته راست می‌گه. اما مسئله اینجاست که بعضی وقتا بهتره ندونی. یعنی منظورم اینه که دست بالا بگیری!

در اینجا شاعر برای اینکه خرفهم بشی که میاد و درستت می‌کنه البته به همون روش آتیش زدنت! چندین دفعه تکرار می‌کنه این نقشه‌ی فوق‌العاده رو و بعد ترانه تموم می‌شه. حالا که شمای کلی ترانه دستت اومد یه مقدار ترانه رو بازتر می‌کنم.

آدم چپه آویزون نمادی از بدبخت‌ترین نوع بشره. چیزهایی که ممکنه آدم رو چپه آویزون کنه تمام چیزهاییه که تقصیر تنها و تنها خود آدمه و هیچ چیز و یا کس دیگه‌ای توش دخیل نیست که بتونی بندازی گردن اون! آدم چپه آویزون تمام سعیش رو می‌کنه اما به جایی نمی‌رسه. نه اینکه کم گذاشته بوده باشه. دیگه چیزی تو چنه نداشته که رو کنه و اونوقت بازهم چیزی نشده. یا از اون بدتر. کلی جون می‌کنه و موفق می‌شه و به چیزی که می‌خواسته می‌رسه اما می‌بینه که ته قلبش هنوز خالیه و دنبال چیز غلطی واسه پر کردن این خالی می‌گشته. به عبارتی هنوز یک پای بساط لنگه. آدم چپه آویزون یه چیزی رو از دست می‌ده و یا برای اینکه بیشتر جیگرت رو بسوزونم می‌گم که رها می‌کنه که هیچ چیز دیگه‌ای جاش رو نمی‌تونه براش پر کنه. اینکه تو یه خالی داشته باشی و دنبال این بگردی که پرش کنی و نتونی به مراتب دردش کمتر از اینه که یه پری رو خالی کنی. اینطوری یادت میاد پر بودن چه احساسی داره! باز تو حالت اول نمی‌دونی چی رو از دست دادی! در ترانه‌ی فلیم کارخانه‌ی قرمز! شاعر می‌گه بهترین چیزی که می‌تونی تجربه کنی اینه که یکی رو دوست داشته باشی و اون هم در مقابل تو رو دوست داشته باشه. اون وقت فکر کن این بهترین چیز دنیا رو داشته باشی و به هدر بره! مثلا فکر کن طرف یه مرض لاعلاج داشته باشه و مجبور شی ولش کنی. یا از اون بدتر پاشه بره یه جایی که دستت بهش نرسه. اینجاست که چپه آویزونی.

بله. چپه آویزونی از بدترین بدبختی‌های عالم است و خداوند نصیب هیچ بنی بشری نکند! اگه دست بر قضا روزی چپه آوزیون شدی با خیال راحت تو تخت از این پهلو به اون پهلو بشو و در حالی که داری از خستگی می‌میری نگاه کن که چطور خوابت نمی‌بره. به پهنای صورتت زار زار گریه کن. اما منتظر نشین که کریس مارتین بیاد درستت کنه! چون اولا نمی‌تونه مگه اینکه بخواد همون استخوانهات رو آتیش بزنه. دوما اگر هم تونست اونوقت دیگه تا آخر عمر مجبوری گیرش باشی! تا حالا این آهنگ یاور همیشه مومن داریوش رو نشنیدی؟! به نظرت شبیه آدم چپه آویزونی که درست شده نمیاد؟! اونوقت مجبور می‌شی الکی بگی یاور همیشه مومن ، تو برو سفر سلامت! اصلا نگران من نباشیا! من حالم خوبه. اصلا گفتن چنین جمله‌ای به یاور همیشه مومنی که به وضوح از قبل نصف راه سفر رو هم طی کرده خودش نشون می‌ده که غم من نخور که دوری ، برای من شده عادت همش یه دروغه! اونوقت کریس مارتین باید تا اخر عمر بیاد بشینه دستت رو تو دستش نگه داره و هر وقت که خواست پاشه بره بهش بگی غم من نخوریا!

خوب حالا که به اندازه‌ی کافی نا‌امیدت کردم از زندگی یه راه حلی برات دارم. وقتی چپه آویزون شدی همون طور بمون. زیاد دست و پا نزن که دوباره صاف بشی. انرژیت رو تموم نکن. خوش خوشک واسه خودت گریه‌هات رو بکن. چون درسته که خوابت میاد اما خوابت نمی‌بره . اما وقتی که بالاخره برد و بیدار شدی دیگه چشمات به دنیای چپه عادت می‌کنه. آخه می‌دونی؟ خواب رویای فراموشی‌هاست. بالاخره روزی می‌رسه که یادت نمیاد که دنیای غیر چپه چطور می‌تونه باشه و تازه خیلی هم خوشحال خواهی بود از اینکه دنیا رو از هم اینوری دیدی هم از اونور. اصلا کی گفته کدوم ور چپه است و کدوم ور راسته؟

۱۳۸۸ آبان ۴, دوشنبه

It was nice seeing you again, in my dream.

۱۳۸۸ مهر ۲۴, جمعه

تمام کسایی که از بچگی تا حالا منو ندیدن اولین چیزی که ازم می‌پرسن اینه که نقاشی چی شد؟ و وقتی که می‌شنون که ولش کردم آه می‌کشن و می‌گن اوا چرا؟ تو که خیلی قشنگ نقاشی می‌کردی. ولی من معتقدم که خیلی بی‌ استعداد بودم. نشون به اون نشونی که هیچ اثر هنری ارزشمندی ازم باقی نمونده! هر چی خوب می‌شد با عشق تقدیمش می‌کردم به مادر بزرگم. اونم فکر کنم همه رو چال کرده. عوضش حالا ازشون عکس می‌گیرم. و فکر می‌کنم که خوب این کار رو می‌کنم. تا چشمشون به عکسام میفته می‌گن چه دوربین خوبی! بگو دوربینت چیه ما هم از اینا بخریم!

۱۳۸۸ مهر ۱۸, شنبه

صندوق صدقات هستم من گویا. هرکی از کنارم رد می‌شه یه خاک تو سرت می‌اندازه تو قلکم. حالا منافعش به چه نهادی می‌رسه من نمی‌دونم. شایدم حساب قرض الحسنه باشم. خاک تو سرت‌هاشون رو می‌ریزن به حسابم تا شاید یه روزی جایزه‌ی بهت گفته بودم رو ببرن. در هر حال خوشحالم که در و همسایه و فک و فامیل و حتی غریبه‌ها انقدر بهم اعتماد دارن که خاک توسرت‌هاشون رو به دستم بسپرن!

۱۳۸۸ مهر ۱۵, چهارشنبه

مامانم گفت فردا بزرگترین روز زندگی بچمه! و بعد از اضطراب رفت گرفت خوابید.

۱۳۸۸ مهر ۱۴, سه‌شنبه

نگاهی به عکس چشمهای خواب‌آلود و پف کردش می‌اندازم. احساس می‌کنم دلم تنگ شده است. با چشمهای پف کرده و خواب‌آلود از اتاق بغلی بیرون می‌آید:"خواب نمونی!" دلم هنوز تنگ است: "نری بخوابی!" انگار که تا به حال کسی به ندای "نخواب!" من پاسخ گفته باشد. "می‌رم صورتم رو آب بزنم".

۱۳۸۸ مهر ۱۳, دوشنبه

دارم با عجله به سمت ماشین می‌رم که صدای اس.ام.اس می‌شنوم. مامانمه. نوشته "برای بازگشت زیاد عجله نکن". لحن رسمیش باعث می‌شه فکر کنم. همیشه همین طوره. موقع رفتنه که براشون سخته. کم کم سوراخ جای خالیت پر می‌شه. مثل جای دندون عقل کشیده‌ای که پر می‌شه. اونوقت موقع برگشتن همه بهت می‌گن برای بازگشت زیاد عجله نکن!

۱۳۸۸ مهر ۱۰, جمعه

Home, where I want you to be, Home!

۱۳۸۸ مهر ۹, پنجشنبه

انگار که من یه مرغی باشم که قراره تخم بذارم. همه نشستن تماشا می‌کنن و هر نیم ساعت یک بار می‌پرسن چی شد؟ عجب دوره و زمونه‌ای شده‌ها! هیچ کس حاضر نیست نظرش رو بهم بگه از ترس اینکه مبادا فکر کنم می‌خواد نظرش رو بهم تحمیل کنه! از طرفی همه بی‌صبرانه منتظرن تا من تصمیم بگیرم تا حمایتم کنن! آرزوهای بزرگ تو هیچ مغازه‌ای به هم نمی‌رسه؟!