۱۳۹۰ شهریور ۹, چهارشنبه

اون قدیما که کالر آی دی وجود نداشت، وقتی زنگ می‌زدن خونمون ذوق می‌کردیم، هر بار به امید اینکه یه آدم هیجان انگیزی باهامون کار داشته باشه سر برداشتن تلفن با هم دعوا می‌کردیم. هنوز مثل امروزا نشده بود که اولین زنگ که خورد، حتی لازم نباشه دنبال گوشی بگردی ببینی کیه. خود تلفن برات داد می‌زنه که : کال فرام فلانی و تو با خودت فکر می‌کنی که اه! بازم فلانی! ودیگه اصلا جواب تلفن رو هم نمی‌دی. فیس بوک هم نیومده بود که توش راه به راه صفحه‌ی جوک بزنن و تو با سر زدن به یکی دوتاشون  و خوندن دو سه صفحش ببینی که یک تعداد جوک محدود وجود داره در عالم که دائم دارن تکرار می‌شن. اون وقتا هر جوکی که می‌شنیدیم دلمون خوش بود که جوک‌های زیاد دیگه‌ای وجود داره. این روزا هر جوکی که می‌شنوم همش استرس دارم که کفگیر به زودی به ته دیگ می‌خوره.

۱۳۹۰ شهریور ۳, پنجشنبه

می‌گم من مهربون شدم دیگه! نمی‌خوام دلت رو بسوزونم. می‌گه یعنی همه جورت رو مخه! کرم داری. گاهی با تیکه انداختن، گاهی با ننداختن.

۱۳۹۰ مرداد ۲۰, پنجشنبه

سال‌های سال روی دیوار خانه‌ای در کوچمان، به رنگ سیاه و به بزرگی تمام دیوار این دو کلمه نوشته شده بود: آخ می‌خوامت!

و چه خواستنی بود این خواستن که هنوز صدای آخش در گوشم خش خش می‌کند. بی‌اختیار به فکرم می‌اندازد، رد می‌شود هنوز از آنجا آن که نوشته بود؟ هر بار که رد می‌شود از آن‌جا تنها، آخ می‌کشد هنوز؟ شاید با هم رد می‌شوند از آن‌جا. شاید می‌خندند با هم به آن روزها! چه شد راستی؟ می‌خواهدش هنوز؟