۱۳۸۵ آذر ۱, چهارشنبه


نمی دونم چطوریه. از دلم نمی ره هر آنکه از دیدم میره ها! ولی
از دفتر تلفنم میره!!

۱۳۸۵ آبان ۲۶, جمعه

من و خوابم رابطه ی خیلی خوبی با هم داریم. بی خود فکر نکن چون شبا نمی خوابم با خوابیدن مشکلی دارم. خواب من خیلی با فهم و شعوره. اگه ازش بخوام که یکم منتظرم بمونه کاملا درک می کنه. خواب من هیچ سر و صدایی رو حس نمی کنه، در هرپوزیشنی من رو پیدا می کنه، هیچ تغییر دمایی رو نمی فهمه، اصلا هم تو قید جا و مکانش نیست، و لحظه ای که اراده کنم می یاد پیشم. رابطم حتی انقدر با خواب خوبه که تا جایی که یادم میاد تا به حال خودم از خواب بیدار نشدم! یه توانایی ارثی هست که همه ی اعضای خانوادم ازش برخوردارن و تنها چیزیه که من از پدر بزرگم که تا حالا ندیدمش شنیدم اونم اینه که به بالششون می سپرن که بیدارشون کنه. پدر بزرگم اینطوری بیدار می شد. بابام هم اینطوری بیدار می شه. اما بالش من گویا کره! خواب من خیلی با من مهربونه. من تقریبا هیچ وقت کابوس نمی بینم! از این کابوسایی که ملت می بینن که یکی دنبالشون کرده یا داره می کشدشون یا داره می خوردشون اصلا تو خواب های من جایی نداره. بد ترین خوابی که می بینم اینه که دندون هام همین طور شل می شن و از دهنم میفتن بیرون و وقتی از خواب بیدار می شم می بینم فکم تقریبا زیر شکممه! نمی دونم اگه این فیلم پاپیون رو ندیده بودم اصلا ممکن بود چیزی بتونه میونه ی منو خوابم رو بهم بزنه؟ خوب دیگه وقتشه برم یه سری به دوست قدیمیم بزنم.

۱۳۸۵ آبان ۲۳, سه‌شنبه


اگر آفریدگاری وجود داره می خوام از این فرصت استفاده کنم به خاطر اختراع انار بهش تبریک بگم.

۱۳۸۵ آبان ۱۸, پنجشنبه