۱۳۸۷ مهر ۷, یکشنبه

جايي كه هميشه مجبوري جيك نزني يه بار كه هيچ كس نيست امتحان كن سوت بزن آواز بخون؛ حتي اگه بلد نيستي سوت بزني يا آوازي نمي دوني كه بخوني! انقده حال مي ده!

۱۳۸۷ مهر ۵, جمعه

مي خوام به نوه هام اندرز بدم! اگه رفتين تو مسجد گرفتين خوابيدين قبل اذان بياين بيرون! وگرنه ممكنه همچين خدا بره تو گوشتون كه ديگه در نياد! البته يه خورده هم ضايست كه وقتي همه دارن ميان تو شما در حال بيرون رفتن باشين!
شبهای عجیب. شب هایی که آرزو می کنی ای کاش دیشب نخوابیده بودی که هرگز امروز نمی شد. شب هایی که آرزو می کنی ای کاش چشمهات رو می بستی و سال بعد همین موقع می شد تا این شب برات تبدیل به خاطره شده باشه ولی دلت نمیاد چون زندگی خیلی کوتاه تر از اونه که یک سالش هم همین طوری بره.

۱۳۸۷ شهریور ۳۱, یکشنبه

درس خوندن در مقطع تحصیلات تکمیلی در یک رشته ی مهندسی مثل پیوستن به یک ارتش سری می مونه. تا وقتی پا در این مقطع نذاشتی علم برات مثل یک پکیج می مونه. درسته، پیوسته و بی عیب و نقص. وقتی وارد این مقطع می شی مثل این می مونه که می برنت در خط تولید کارخونه و نشونت می دن که اون پکیج پیوسته که به دست تو می رسیده تیکه تیکه از قسمت های کوچیک تشکیل شده که با تف به هم چسبیدن. همه ی خصوصیات جادویی علم ناگهان فرو می ریزه. و تو چیزی رو دیدی که دیگه هرگز از ذهنت پاک نمی شه. دیگه هیچ وقت علم برات اون احترام سابق رو نداره. و تو متوجه می شی که این علوم مختلف همش افسانست!

۱۳۸۷ شهریور ۲۳, شنبه

این محمد جواد خیابانی که حتی برای تلویزیون جمهوری اسلامی هم زیادی جواده، همون که سر جریان مدال طلای هادی ساعی ملت رو در استودیو جمع کرده بود و هی می گفت حالا با شماره ی سه همه با هم دست! دست! در حین گزارش مسابقه ی تیم فوتبال ایران در بازی های پاراالمپیک بعد از اینکه قلبش فشرده شد وفتی که داور مسابقه رفت خم شد و بند کفش دربازه بان تیم حریف رو بست شروع کرد از صحنه های "تکان دهنده" ی این دوره از مسابقات گفتن که چطور تماشاچی های چینی مسابقه ی دو میدانی رو تماشا می کردن و این ورزشکارا فرت و فورت زمین می خوردن و ملت های های گریه می کردن! آدم یاد سیرک frick ها میفته که ملت میرن تماشا می کنن برای اینکه احساس خوبی نسبت به خودشون پیدا کنن. واقعا جهل در چه حدی می تونه باشه که چنین توهین بزرگی رو صحنه ی تکان دهنده بدونی.
پی اس: این اولین و احتمالا آخرین پست این وبلاگ راجع به دنیای خارجه!

۱۳۸۷ شهریور ۱۴, پنجشنبه

شبا در تمام کوچه فقط چراغ منه که روشنه. با خودم فکر می کنم وقتی صدای پیس پیس جاروی اون مثل ملودی شب های من شده لابد چراغ روشن من هم مثل فانوس دریایی اون می مونه. حالا دیگه فقط مرض دیر خوابیدن نیست که باعث می شه هر شب تا اومدن اون بیدار باشم. من دیگه وظیفه دارم این فانوس رو شب روشن و صبح خاموش  کنم .
به همه قول می دم همه کار براشون بکنم. چقدر زندگی راحت تره وقتی به جای کارهای خودت فقط کارهای دیگران رو انجام بدی.