۱۳۸۴ آبان ۳, سه‌شنبه

۱۳۸۴ مهر ۲۵, دوشنبه


My desperate superman!


دوست دارم کارتون نگاه کنم. دوست دارم ببینم که توش آدمها می میرن و تو ناراحت نمی شی از اینکه می میرن چون مطمئنی که در صحنه ی بعدی دوباره زنده می شن.
دوست دارم شعرهای مورد علاقمو بخونم دوست دارم وقتی می بینم هر بار همون حرفها رو می زنن.
دوست دارم شکلات بخورم. دوست دارم وقتی می بینم که همیشه خوشمزست.
دوست دارم رو تخت مامانم دراز بکشم و روی ترک های سقف با نگاهم راه برم. دوست دارم که حتی با چشم بسته هم می تونم راهم رو پیدا کنم.
دوست دارم مین سوییپر بازی کنم. دوست دارم که بمب ها رو از قصد منفجر کنم و ببینم که منفجر نمی شم!
دوست دارم موقع خواب قصه گوش کنم. دوست دارم که آخر همشون همه به خوبی و خوشی بعد از اون به زندگیشون ادامه می دن.


صبر کردم. وقتی که همه ی خونم را خورد کشتمش! پشه ی بی نوا قربانی ذهن خود ویرانگر من شد!

۱۳۸۴ مهر ۲۴, یکشنبه


یک زمانی خیلی خوشحال بودم. یک زمانی خیلی ناراحت بودم. حالا دیگه هیچی نیستم. خالی خالی.

۱۳۸۴ مهر ۱۶, شنبه

از وقتی دوباره یک چیزی رو تو زندگیم خواستم و شروع کردم به انجام دادنش احساس می کنم دوباره مثل سابق شدم! احساس می کنم تمام این مدت یه موجودی اومده بود و روحم رو تسخیر کرده بود! و حالا رفته و تو یه گوشه ای قایم شده و از اونجا م که من تو زندگیم همیشه عزادار چیز هایی هستم که دیگه ندارم و تمام شخصیت تسخیر شدم بر مبنای شخصیت قبلیش که همین شخصیت الآنمه بود حالا فکر می کنم باید بشینم واسه شخصیت تسخیر شدم عزاداری کنم!! شاید بهتر باشه خودم رو به خاطر عدم ثبات شخصیت به تیمارستان معرفی کنم!!

۱۳۸۴ مهر ۱۰, یکشنبه

چه چیزی می تونه مهمتر از این باشه که آدم وقتی نوار قصه های بچگیشو پیدا می کنه بشینه و گوش بکنه؟!
...تا هفت هشت سال پیش از این، یه روزی تنگ غروب، فیل اومد به شهر ما. مردم شهر همه مشغول کاراشون بودن، فیل اومد تماشا کنه افتاد و دندونش شکست!
-بدویین ای خانوما! بدویین آی آقایون! دکتر و جراح بیارین! پزشک و بهدار بیارین!
-ای بابا دلت خوشه! ما اینجا دکتر نداریم! حکیم مفت خور نداریم!
-پس اگه مریض بشین، آبله مرغون بگیرین، سیاه سرفه بگیرین یا مخملک در بیارین، کی باس دردتونو دوا کنه؟! تو کدوم دوا خونه نسخه ی هفت رنگ می پیچین؟!
-خوب مگه مرض داریم مریض بشیم؟!
می خوام امشب قصه گوش کنم زود بخوابم!!