۱۳۸۴ مهر ۱۰, یکشنبه

چه چیزی می تونه مهمتر از این باشه که آدم وقتی نوار قصه های بچگیشو پیدا می کنه بشینه و گوش بکنه؟!
...تا هفت هشت سال پیش از این، یه روزی تنگ غروب، فیل اومد به شهر ما. مردم شهر همه مشغول کاراشون بودن، فیل اومد تماشا کنه افتاد و دندونش شکست!
-بدویین ای خانوما! بدویین آی آقایون! دکتر و جراح بیارین! پزشک و بهدار بیارین!
-ای بابا دلت خوشه! ما اینجا دکتر نداریم! حکیم مفت خور نداریم!
-پس اگه مریض بشین، آبله مرغون بگیرین، سیاه سرفه بگیرین یا مخملک در بیارین، کی باس دردتونو دوا کنه؟! تو کدوم دوا خونه نسخه ی هفت رنگ می پیچین؟!
-خوب مگه مرض داریم مریض بشیم؟!
می خوام امشب قصه گوش کنم زود بخوابم!!