۱۳۸۶ بهمن ۱۰, چهارشنبه

شروع امروز را به خاطر ندارم. اتفاقات طول روز برایم تبدیل به حافظه ی بلند مدت شده اند. امروز برایم مثل سه روز مختلف بود. من امروز سه آدم متفاوت بودم. این چیزی است که معمولا اتفاق میافتد وقتی که تا روشنی روز بعد بیداری. آن زمان که فردا آغاز می شود.

۱۳۸۶ دی ۲۶, چهارشنبه


شبا که من خوابم گربه ها روی ماشینم Dance Club دارن.

۱۳۸۶ دی ۲۲, شنبه

بعضی وقتا دلم می خواد این بابام رو بگیرم خفه کنم! آخه دل کوچیک هم چیزیه که آدم به بچه هاش ارث بده؟ولی صبر کن بینم! مامانم همیشه بهم می گه تو اعصاب آدم رو خورد می کنی از بس دل گنده ای! هه! چه جالب! آدم می تونه در آن واحد هم دل کوچیک داشته باشه هم دل گنده باشه!

Sweeeeeet! :D

۱۳۸۶ دی ۱۴, جمعه

۱۳۸۶ دی ۱۳, پنجشنبه

من وقتی بالشم عوض می شه موضوع خواب هام عوض می شه. انگار یه آدم دیگه ای می شم. انگار که کانال عوض می شه. این موضوع کم چیزی نیست. در بیست و چهار ساعت شش ساعت می خوابم و بنابراین بیست و پنج درصد زندگیم رو در خواب انجام می دم. به جرعت می تونم بگم آدمی که من امروز هستم حاصل دسترنج بالشمه.

۱۳۸۶ دی ۱۲, چهارشنبه

۱۳۸۶ دی ۱۱, سه‌شنبه


مردمون سرزمین ابر امروز همه ی تهران رو لازم داشتن.