۱۳۸۵ خرداد ۸, دوشنبه

هر چی بیشتر به کارشون کار نداشته باشی، بیشتر به کارت کار دارن. چطور اون موقع که فضول و گیر سه پیچ و دیکتاتور بودم ولم می کردین به حال خودم؟

۱۳۸۵ خرداد ۳, چهارشنبه


در جواب به سوال دوست نیمچه پزشکم که بزرگترین کار کامپیوتری عمرش این بود که یک نفر رو تو مسنجر اًد کرده بود وقتی پرسید این وبلاگ که می گن چیه؟ گفتم یه جاییه که یه سری الاف میان یه سری دری وری می نویسن بعد یه سری الاف دیگه میان می خونن. برگشت گفت: گرفتم! خلاصه یه دفتر خاطرات همگانیه.
اختراع وبلاگ یکی از باحالترین کارهای بشر بوده . طرف می دونسته که ملت اگه حرف نزنن خفه می شن. اومده یه جایی درست کرده که یارو بگه ایول تا حالا خودمو می کشتم به زور 4 تا گوش پیدا می کردم که چون لازم داشتن بهشون گوش کنم مودبانه خفه خون می گرفتن تا من حرفام تموم شه بعد از این گوش می گرفتن از اون گوش در می کردن(البته در بهترین حالت) حالا می تونم هزار تا گوش داشته باشم! تریبون مجانی! اما اونی که این ایده به سرش زده حواسش نبوده که داره زوال بشر رو جلو می ندازه. یارو می شینه کلی مزخرف سر هم می کنه دلش خوشه که ملت با جون و دل می خونن. بعد می ره مزخرفات بقیه رو می خونه و با خودش فکر می کنه یعنی بقیه هم با همین بی تفاوتی از کنار حرف های مهم من می گذرن؟ (هر چی تعداد حرف های مهم و به درد شنیدن خور دنیا بیشتر می شه گوش ها پر تر و کر تر می شن) اینطوری می شه که آدما سرخورده می شن حالشون از حرف زدن به هم می خوره و یه نیگاهی به اون بغل میندازن. دیلیت داره چشمک می زنه... می خوای خودتو پاک کنی؟ نیاز به کمک داری؟... وقتی آدم ها می تونن انقدر راحت خودشون رو مجازی پاک کنن، کم کم تو حسرت دیلیت واقعی می سوزن. کنترل زد که دیگه بیچاره می کنه! فکرشو بکن، بتونی یه حرفی بزنی بعد پسش بگیری. یه کاری کنی بعد آندو کنی!
می خوام بدونی که من اینا رو نمی نویسم که تو بخونی!
ps. اینا هیچ ربطی به این چند تا پست آخر نداره به خدا!

۱۳۸۵ خرداد ۲, سه‌شنبه

چطوری ازهیجان درست کردن و بی خوابی مغز پر از ایدم به مرض دل به هم خوردگی و ویر نابود کردن هر چیزی که درست می کنم می رسم نمی دونم.

۱۳۸۵ اردیبهشت ۳۱, یکشنبه

ترجیح می دم دایره ی آدم های اطرافم انقدر کوچک باشه تا بتونم انقدر خوب بشناسمشون که مطمئن بشم زمین تا آسمون با من فرق می کنند. تا یقین پیدا کنم که من در این دنیا تکم. اینطوری حداقل می تونم برای چند لحظه هم که شده از این کابوس که میلیاردها نفر مثل من در این کره ی خاکی زندگی می کنن همین دغدغه ها و همین دلخوشی ها رو دارن، و به همین اندازه از اینکه مثل دیگران باشن منزجرن، نجات پبدا کنم.ترجیح میدم که با آدم جدیدی آشنا نشم چون اونوقت اگه حتی یک نقطه ی مشترک بینموم پیدا کنم مجبور می شم زودی دست بکار بشم تا کلی نقاط نا مشترک پیدا کنم و ناگهان از تصور دنیای ناشناخته ای که در پیش رومه سر گیجه می گیرم. دلم نمی خواد دوست داشته باشم که کسی رو بشناسم چون از تصور دریای لغت های مشابه با مفاهیم متفاوتی که بینمونه به وحشت می افتم. نمی تونم بهش توضیح بدم که الان که داره با این جدیت این مسئله ی به این مهمی رو برای من تعریف می کنه این بی اهمیتی این مسئله ی به این مهمی نیست که باعث می شه این پوزخند مسخره گوشه ی لبهای من پیدا بشه. این اطمینان اون از اهمیت این مسئلست که داره حوصله ی منو سر می بره.

۱۳۸۵ اردیبهشت ۳۰, شنبه

حتی اگر بهترین دوربین دنیا رو داشته باشی و بهترین عکس های دنیا رو هم بگیری باز هم هرگز آرام نخواهی گرفت. من می دونم.

۱۳۸۵ اردیبهشت ۲۲, جمعه


شبا که همه خوابن، آسمون هی می باره، هی می باره، هی می باره...

۱۳۸۵ اردیبهشت ۱۵, جمعه


برتری ربات بر انسان این است که دکمه ی delete دارد!