۱۳۸۵ خرداد ۲۰, شنبه


ساعت 5 صبح به هر پروسسی که نگاه نمی کنم بسته میشه...
ساعت 1 بعد از ظهر با صدای دریافت اس.ام.اس چشمهام رو به زحمت باز می کنم. نوشته بهاره. کلی به ذهنم فشار می یارم ببینم کیه که یه وقت جواب دری وری ندم. 3 تا بهاره بیشتر تو زندگیم نمی شناسم. یکیش دختر عمومه که مطمئنم این نیست چون جلو اسم اون نوشتم دختر عمو که یادم نره! یکیش بغل دستی کلاس دوم دبستانمه. یعنی ممکنه این باشه؟ چرا بهاره ی سوم یادم نمیاد؟ نوشته زنده ای؟ دیشب خواب دیدم مردی. جواب می دم. آره بابا زندم! اتفاقا منم الان دارم خوابتو می بینم فقط یادم نمیاد چی!