اژدهایی هستم 1000 سر. سرهایم سر سازگاری با هم ندارند. یکی به شمال می رود و دیگری به جنوب. سمت راستی به چپ و سمت چپی به راست. دائم با هم در حال مشاجره اند و خرخره ی هم را می جوند. به هم گره خورده اند و در حال خفه شدنند. در این میان بدنم، خسته از مشاجره افتاده است روی زمین. بگذار خودشان مشکلشان را با خودشان حل کنند. بدی نیست. خوبی هم نیست.