۱۳۸۶ تیر ۲۱, پنجشنبه

همین طور بی حرکت نشستم و به ساعت نگاه می کنم. 2:00. کتابی را باز می کنم و با بی علاقگی ورق می زنم. هر جمله را چند بار می خوانم اما وقتی به جمله ی بعدی می رسم باز آن را فراموش می کنم. ساعت 2:15 است. بلند می شوم و در تاریکی چرخی در خانه می زنم. ساعت 2:30 است. مانیتور را روشن می کنم و بی هدف گشتی می زنم. چشمانم خسته می شوند. دوباره نگاهی به ساعت می اندازم. ساعت 3:00 است. حالا می توانم بخوابم.