۱۳۸۷ تیر ۱۳, پنجشنبه

مامانم می گه تو بچه هم که بودی خواب نداشتی. می بردیمت کلی تو خیابونا چرخ می زدیم خوابت می برد می گفتیم آخ جون خوابید. میاوردیمت تا می ذاشتیمت تو تختت اون چشمای از کاسه در اومدتو باز می کردی. بعد نه می خوابیدی نه می ذاشتی ما بخوابیم. چند شبه وسط خونه خوابم می بره. چشمامو که باز می کنم می بینم مامان بابام که هر شب تا یک و دو بیدارن یواشکی زودی رفتن خوابیدن. انگار که عادت دارن تا من می خوابم بدو بدو برن بخوابن.