۱۳۸۷ آذر ۱۰, یکشنبه

در این گوشه نشسته ام و سعی می کنم تا در نا مرئی ترین حالت ممکن شکل گرفتن یک تفاهم بر پایه ی سوء تفاهم ها را نظاره گر باشم. اولی جمله ای خبری با ارزش اطلاعاتی بسیار بالایی را اعلام می کند تا دومی را با نقاشی مار بوآی بسته ی خود بسنجد، دومی با اشتیاقی معتنابه جواب می دهد: "من هم همین طور". جمله ی خبری نفر اول از روی شناختی تلخ اما صحیح است اما "من هم همین طور" نفر دومی ناشی از عدم شناختی است به وسعت شناخت نفر اول عمیق. بعد از عبور این لحظه ی جادویی هر دو نفر قدمی در دو جاده ی بی نهایت به هم نزدیکتر می شوند و بر پایه ی متزلزل یک سوء تفاهم، تفاهمی محکم می سازند چرا که بعد از ساخته شدن یک بنا کسی به عوضی بودن سنگ های در زیر خاک کاری ندارد مهم خود بناست که تکان نخوردنی به نظر می رسد. لحظه ی جادویی به پایان می رسد و هاله ی نامرئی شدن من در هم می شکند، هر دو به سمت من نگاه می کنند تا من هم واکنشی در تایید و یا انکار نقاشی بوآی بسته نشان دهم. من لبخند می زنم و هر یک در جاده ی بی نهایت خود قدمی به مکان نا معلوم من نزدیک تر می شوند و تفاهمی دیگر بر پایه ی سوء تفاهمی دیگر شکل می گیرد.