۱۳۸۸ فروردین ۲۴, دوشنبه

یک چهره ی آشنا آنگاه که در یک زمینه ی نا آشنا قرار می گیرد می تواند حسابی غافلگیر کننده باشد. انگار که نظم نا آشنایی زمینه را بر هم می زند.
***
آلبوم عکس های پدر بزرگ پر است از چهره های سیاه و سفید که اکثر آنها دیگر زنده نیستند یا حداقل در هیات آن زمانشان دیگر زنده نیستند. بچه ها بزرگ شده اند. جوان ها پیر شده اند و پیرها، خوب دیگر. یک زمینه ی نا آشنا. با این وجود لبخندها، نگاه ها و ایستادن ها، همه و همه لذتی غافلگیر کننده را در خود پنهان کرده اند: لذت پیدا کردن یک آشنا.
***
با پیشرفت تکنولوژی تلفن یکی از بزرگترین لذات را از انسان امروز صلب کرده است. لذت غافلگیری شنیدن یک صدای آشنا در سکوت نا آشنای فاصله ی برداشتن گوشی تا شنیدن صدای طرف مقابل. زمینه ی نا آشنا با مشاهده ی شماره ی تلفن یا حتی نام فرد آن سوی خط از بین می رود.
***
در اتاقم نشسته ام و صدای ضبط شده ای را از فاصله ی دوری می شنوم. صاحبان صدا برایم آشنا نیستند. زمینه ی صحبت برایم نا آشناست. من هرگز در چنین مکالمه ای میان این افراد شرکت نکرده ام. زمینه ای کاملا نا آشنا. ناگهان صدای ضبط شده ی خودم را می شنوم. صدای غریبه ای که تا قبل از این هر بار مرا به وحشت می انداخت. اما این بار مانند آشنایی در زمینه ی نا آشنا لحظه ای غافلگیرم می کند. کمی درنگ می کنم. صدای خودم نیست. صدای مادرم است. ناگهان صدای ضبط شده ام دیگر غریبه نیست. بعد از این هرگز مرا به وحشت نخواهد انداخت.