۱۳۸۸ شهریور ۳۱, سه‌شنبه

تو زندگیم یه تیب آدم زیاد دیدم. شاگرد اول‌ها! طرف شاگرد اول کنکور کوفته. شاگرد اول ورودی فلان دانشگاه شریفه. از فلان دانشگاه جزو ده تای اول آمریکا پذیرش داره. مردم فکر می‌کنن این آدمها چون خیلی نابغن به این جاها می‌رسن. خوب مصلما آدم‌های با استعدادی هستن! در این شکی نیست! چیزی که مردم تا چند تا از این آدم‌ها رو از نزدیک نبینن نمی‌دونن اینه که شاگرد اول شدن یه شغله. مثلا کسایی که شاگرد اول یه چیزی هستن معمولا شاگرد اول حرفه‌ای هستن!!منظورم اینه که تو شیش تا چیز دیگه هم شاگرد اولن! طرف مدال طلای المپیاد نمی‌دونم چی‌چیه و تمام فیلم‌های سینمای کوفت رو هم دیده و یا اینکه می‌تونه برات نقد کنه، تمام رمان‌های پست مدرن رو خونده و دو سه تا ساز هم می‌تونه برات در حد کنسرت دادن بزنه. تمام آدمهای در این حد شاگرد اولی که من تا به حال تو زندگیم دیدم در یه چیزی اشتراک داشتن. نه عاشق علم بودن نه عاشق هنر نه عاشق ادبیات و نه عاشق موسیقی. اما همگی بدون استثنا عاشق یک چیز بودن: خودشون! یا حداقل اونهایی که من دیدم تا به حال اینطوری بودن. اکثرا آدمهای خودپسندی هستن که دوست دارن کلاهشون رو بر دارن و بقیه براشون دست بزنن و گرنه آدمی که همه‌ی این کارها رو از روی عشق و علاقه می‌کنه و در همشون به شاگرد اولی می‌رسه، آدمی که این همه عشق داره اسمش رو چی می‌شه گذاشت؟! بعد نکته اینجاست که آدم‌های واقعا عاشق علمی که تا به حال دیدم، هیچ کدوم هیچ وقت شاگرد اول نبودن. بیشتر از این درگیر عشقشون هستن تا بتونن با شاگرد اول‌های حرفه‌ای رقابت کنن. وقت ندارن تکنیک‌های شاگرد اولی رو هم یاد بگیرن.

حالا ممکنه فکر کنی من این حرف‌ها رو از روی حسودی می‌زنم! اما من که ندارم می‌گم که خودشیفتگی بده! اگه آدم می‌تونست جان چنان عزیزی داشته باشه که اینطور اون رو به حرکت در بیاره...! خوب حداقل می‌تونم بگم که زندگی خیلی شیرینی داشت!

تمام انگیزه‌های دنیا البته به خودپسندی ختم نمی‌شه! یکی دوست داره قدرت داشته باشه تا بتونه آدم‌های دور و برش رو کنترل کنه. یکی دیگه دوست داره پول زیاد داشته باشه تا تمام چیزهای دیگه‌ای رو که می‌خواد بخره. یکی دیگه می‌ره دنبال کمک به بدبختا تا همیشه جلوی چشمش باشه که در مقایسه با اونها چقدر خوشبخته. و هزاران انگیزه‌ی دیگه که الان به ذهنم نمی‌رسه و یا شاید اصلا روحم هم ازش خبر نداره.

در این میون اونوقت آدم‌هایی هستن که هیچ انگیزه‌ی محکمه پسندی واسه کاری که می‌کنن ندارن. اگه ازشون بپرسی چرا فلان کار رو می‌کنن جوابی ندارن بهت بدن. من می‌تونم بگم تقریبا هر کاری رو که تو زندگیم می‌کنم از روی فضولی می‌کنم! از یه درسی خوشم نمیاد ولی در هر حال می‌خونمش نه به این خاطر که دلم می‌خواد نمره‌ام خوب شه! به این خاطر که اتفاقا یه روز سر کلاس یه چیزی در موردش می‌شنوم و فضولیم تحریک می‌شه! یه درس دیگه رو می‌گیرم چون شنیدم که یه چیزای خفنی توش می‌گن و فضولیم گل می‌کنه که یعنی چی می‌تونه باشه! مسافرت می‌کنم به جاهایی که تا حالا نرفتم فقط برای اینکه بفهمم چه شکلی‌ان!امکان نداره لای یه کتابی رو باز کنم مگر اینکه یه چیزی در موردش شنیده باشم یا دیده باشم که فضولیم رو تحریک کرده باشه. سریال‌های چرت و پرت نگاه می‌کنم فقط واسه اینکه بفهمم مردم بقیه‌ی جاهای دنیا چه شکلی زندگی می‌کنن! پا می‌شم می‌رم بیمارستان کیشیک وای می‌ایستم واسه اینکه ببینم مردم اینجا چه طوری با درد کنار میان! خلاصه تو یه کاری از من نام ببر تا من بگم فضولی در مورد چی باعث می‌شه انجامش بدم! خوب البته بهت نخواهم گفت! چون همون طور که آدم‌های خودشیفته دلشون نمی‌خواد مردم بدونن که خودشیفته‌ان آدمهای فضولم همچین اصراری ندارن که جار بزنن!

اونوقت اگه یکی از من بپرسه که چرا زندگی می‌کنی؟! من جوابی ندارم بهش بدم! خصوصا اگه آدم فضولی نباشه! فقط می‌تونم بهش بگم آخ نمی‌دونی چقدر دلیل برای زندگی کردن هست! و فقط منظورم اینه که نمی‌دونی چقدر سوال جدید هر لحظه برایم تولید می‌شه که باعث می‌شه به خودم بگم بذار جواب این رو هم بفهمم بعد بمیرم!