۱۳۸۸ مهر ۱۴, سه‌شنبه

نگاهی به عکس چشمهای خواب‌آلود و پف کردش می‌اندازم. احساس می‌کنم دلم تنگ شده است. با چشمهای پف کرده و خواب‌آلود از اتاق بغلی بیرون می‌آید:"خواب نمونی!" دلم هنوز تنگ است: "نری بخوابی!" انگار که تا به حال کسی به ندای "نخواب!" من پاسخ گفته باشد. "می‌رم صورتم رو آب بزنم".