ده روز در ده سالی که گذشت:
1378 - یادته انقدر ترسونده بودمت که پیاده رسوندیم خونمون. اومدم در رو ببندم دیدم همونجا خشکت زده. عادت نداشتی به یه عوضی مثل من بگی به درک.
1379 - یادته همهی کادوهای صاحب تولد رو اینور و اونور قایم کردم. با هم رفتیم بالا پشت بوم. نشستی رو لبه. من همش فکر میکردم الان شلوار روشنت خاکی میشه.
1381 - یادته رفتیم انقلاب از این نون خامهای عمله خفهکنها خریدیم. رفتیم رو پشت بوم دانشکدتون خوردیم.
1384 - یادته گفتی نگاش کن! دندوناش داره به هم میخوره از سرما. بهت گفتم مزهاش به اینه که دو سه سال دیگه برگردی به این روز نگاه کنی یادت بیاد که یه روز کلاس نرفتی به جاش اومدیم این بالا نشستیم شهر رو تماشا کردیم. الان هر چی فکر میکنم یادم نمیآد که آخرش کلاس رفتی یا نرفتی.
1385 - یادته نمیدونم کلمون به کجا خورده بود. عیدی پا شدیم بریم کوه. شلوار خاطرههام زانوش پاره شده بود. یارو رامون نداد.
1386 - یادته دو نفری رو صندلی کنار رانندهی اون پیکان قراضه که حتی تو سرپایینیها هم خاموش میشد تو در فرو رفته بودیم. تو گوش هم پچ پچ میکردیم و میخندیدیم. مامانم از صندلی عقب گفت چی پچ پچ میکنین با هم من حسودیم میشه.
1386 - یادته تو بالکن وایساده بودیم. برف میومد. دنیا میچرخید. آهنگ پخش میشد. من شروع کردم به خوندن و تکون خوردن. تو گفتی: مگه از این آهنگ متنفر نبودی؟ با سر حرفتو تایید کردم. خندمون ترکید.
1387 - یادته نشستیم تو ماشین. گفتی فرامرز اصلانی بذار. بعد گفتی keep it comming. اونوقت سکوت هی چاقتر و چاقتر میشد. تو نگاهت همش به جاده بود و ما جرات نداشتیم چیزی بگیم. یکهو سکوت رو خوردی و گفتی: یادم باشه دیگه گوشت گاوهای شمال رو نخورم. گاواش همه کنار جاده وایسادن دارن آشغال میخورن.
1387 - یادته زدم کنار تا روسریم رو سرم کنم. گفتی مسافران عزیز، به مرز جمهوری اسلامی ایران خوش آمدید.
1388 - یادته چراغ رو خاموش کردی. گفتم میدونم تو ماه عسلین. ولی تو رو خدا جلوی من کار بی عفتی نکنین. چند دقیقه تو تاریکی گذشت. یکهو صدات در اومد که دستت یخه! من خندیدم. گفتی: It's not what it looks like!
مامانم میگه من دیگه آمادهام! مامان جان والا به خدا منم آمادهام!