شدم مثل این پیرمردا که بازنشسته شدن. هر روز صبح از دست غرغرهای زنه پا میشن میرن پارک.
هر روز از دست غرغرای مامانم پا میشم میرم دانشگاه. تو آزمایشگاه بغلی میشینم بازیهاشون رو تماشا میکنم. انقدر اونجا میمونم تا مامانم دلش تنگ شه. بعد بر میگردم خونه تا دیگه به جونم غر نزنه.
هر روز از دست غرغرای مامانم پا میشم میرم دانشگاه. تو آزمایشگاه بغلی میشینم بازیهاشون رو تماشا میکنم. انقدر اونجا میمونم تا مامانم دلش تنگ شه. بعد بر میگردم خونه تا دیگه به جونم غر نزنه.