اون درختی که دم در خونمون بود یادته؟ اومدی دنده عقب بری کوبیدی بهش ماشینت غر شد. صندوقت باز نمیشد. یا شایدم بسته نمیشد. درست یادم نیست. یک روز اومدن از شهرداری، گفتن که پوسیده. بریدن بردنش. بعد یه روز دیگه اومدن کوچه رو آسفالت کردن. جای خالیش هم پر شد. دیگه انگار نه انگار که یک روزی یک درختی اونجا بوده. تنها ردی که تو زندگی ما ازش به جا مونده شاید صندوق غر شدهی ماشین تو باشه. تازه اگه مامانت اینا هنوز اون ماشین رو نگه داشته باشن. تازه اگه تا حالا فکری به حال جاش نکرده باشن. میبینی؟ چیزهایی که پشت سرت جا گذاشتی و رفتی دیگه وجود ندارن. نه به این خاطر که تو دیگه اینجا نیستی. به این خاطر که عمرشون رو کرده بودن. سهمشون رو ادا کرده بودن و دیگه وقت رفتن بود. اگرم تو نمیرفتی لابد اونها میرفتن. آدم دلش نمیخواد آخرین نفری باشه که مهمونی رو ترک میکنه.