چه شیشه باشی چه آینه بفهمی نفهمی معنیش اینه که ممکنه بشکنی. دیوار به نظرم خوب جواب میده اما.
۱۳۸۹ دی ۵, یکشنبه
۱۳۸۹ آذر ۱۳, شنبه
اون اول اولش که یه چیز نویی میخری و خیلی دوسش داری تا اینکه یکهو یک بلایی سرش میاد و مثل یک خنجری در قلبت فرو میره! بعد دیگه معمولی دوسش داری و هر بلایی سرش میاری و دست آخر هم میاندازیش دور انگار نه انگار! خوب یادمه روزی که ساعتم رو خریدم و کلی دوسش داشتم و بهش افتخار میکردم و تا یکی دو ماه وقتی تو خیابون راه میرفتم و سنگینیش رو، روی مچ دستم حس میکردم هی خوشم میومد و انگار که یک آهنگ شادی همش تو گوشم نواخته میشد تا اینکه یک روز انگار که نوار جر بخوره یکهو تق! دستم خورد به یک دیواری و شیشهش خط افتاد! یک خط خیلی خیلی ریز که باید در زاویهی خاصی میگرفتی تا میدیدیش. تا یک هفته ناراحت بودم و هی در اون زاویه میگرفتمش ببینم هنوز سر جاشه یا شاید به طرز جادویی یکهو غیب شده! وقتی مطمئن شدم برای همیشه اونجاست و خیال نداره بره دیگه برام عادی شد. الان دیگه کار به جایی رسیده که هر دفعه دستم رو میشورم یه نیم ساعتی کار نمیکنه و من دیگه یاد گرفتم درش رو با ناخون حتی باز کنم و دل و رودش رو بریزم بیرون و بگیرمش زیر سشوار تا راه بیفته، درش رو ببندم و دوباره تنظیمش کنم. آخرای عمرش رو داره میگذرونه حیوونی!
اشتراک در:
پستها (Atom)