سالهای سال روی دیوار خانهای در کوچمان، به رنگ سیاه و به بزرگی تمام دیوار این دو کلمه نوشته شده بود: آخ میخوامت!
و چه خواستنی بود این خواستن که هنوز صدای آخش در گوشم خش خش میکند. بیاختیار به فکرم میاندازد، رد میشود هنوز از آنجا آن که نوشته بود؟ هر بار که رد میشود از آنجا تنها، آخ میکشد هنوز؟ شاید با هم رد میشوند از آنجا. شاید میخندند با هم به آن روزها! چه شد راستی؟ میخواهدش هنوز؟
و چه خواستنی بود این خواستن که هنوز صدای آخش در گوشم خش خش میکند. بیاختیار به فکرم میاندازد، رد میشود هنوز از آنجا آن که نوشته بود؟ هر بار که رد میشود از آنجا تنها، آخ میکشد هنوز؟ شاید با هم رد میشوند از آنجا. شاید میخندند با هم به آن روزها! چه شد راستی؟ میخواهدش هنوز؟