۱۳۸۴ مرداد ۱۰, دوشنبه

و همه ی ساعت هایم ناگهان ازکار افتادند. تنها، در سکوت مطلق ایستاده ام و برای فرار از این سکوت کر کننده پیوسته حرف می زنم ، در حالی که زمان از حرکت باز ایستاده است و از شنیدن صدای لاینقطع خود دچار تهوع شده ام. دستهایم را از روی گوشهایم بر می دارم تا بر دهان خود بگذارم شاید بتوانم این صدای آزاردهنده را خفه کنم.