۱۳۸۴ اسفند ۸, دوشنبه

۱۳۸۴ اسفند ۱, دوشنبه

Ca va?!

- می ره؟!
- چی می ره؟!
- چرخ زندگیت. چگونه می ری؟!
- من اصلا نمیرم.
- پس چی؟!
- چپه آویزونم.
- چی کار می کنی؟
- منتظرم.
- که چی؟
- که اونی که چپم کرده بیاد صافم کنه.
- گفته می یاد؟
- نه.
- چی پس؟
- نگفت نمیاد.
- اگه نیاد چی؟
-مهم نیست دیگه. چپه زی شدم.

۱۳۸۴ بهمن ۲۹, شنبه

همه چیز از وقتی شروع شد که شبها دیر خوابیدم. کم کم چشمانم به تاریکی عادت کردند. چشمانم به دیدن سایه ها مشغول شدند و دیدن صاحبان سایه ها را به فراموشی سپردند. رنگ های واقعی چشمهایم را می زنند. خوابهایم تیره و تار شده اند و در همه ی آنها یک مضموم تکرار می شود. زندگیم را با سایه ها آن طور که دوست می دارم در خواب هایم می سازم. کارگردان ، فیلم نامه نویس ، بازیگردان و بازیگر اصلی خودم هستم. مرا با خواب هایم تنها بگذارید.

۱۳۸۴ بهمن ۲۷, پنجشنبه

۱۳۸۴ بهمن ۲۴, دوشنبه

مادامی که به دقت سعی داشتم تا با کوچکترین حرکات انگشتانم عروسک های خیمه شب بازی را هدایت کنم، این عروسک ها بودند که آرام و آهسته انگشتانم را گره می زدند و حرکت آنها را دشوار و دشوار تر می کردند. سرانجام همه ی نخ ها را با قیچی بریدم. عروسک های بی نوا همگی به زمین ریختند.

۱۳۸۴ بهمن ۲۲, شنبه


لوبیای سحر آمیز

۱۳۸۴ بهمن ۲۱, جمعه


جرم شما این بود که به حریم مردگی این مرده احترام نگذاشتید. مجازات شما این است که به همراه این مرده زنده به گور شوید.

۱۳۸۴ بهمن ۲۰, پنجشنبه

۱۳۸۴ بهمن ۱۶, یکشنبه

۱۳۸۴ بهمن ۱۳, پنجشنبه


پنجشنبه 13 بهمن 1384، ساعت 5 و 13 دقیقه ی بامداد. سمفونی گربه ها.