۱۳۸۵ آذر ۲۹, چهارشنبه

خوشحال می شم بخوای پدرم رو در بیاری! معلومه که بدجوری سوختی. ولی اصلا امیدوار نباش من ازت انتقام بگیرم. آخه می دونی؟ تو هیچ وقت نتونستی حال منو بگیری! از خوبی بیش از حد من نیست. از بلاهتم هم نیست. از شانس بد توئه و اونهای دیگه ای که امتحان کردن که مامانم بلد نبود حالش گرفته شه که به منم یاد بده! از اینکه این همه دردسرت می دم واقعا شرمندم.