۱۳۸۶ فروردین ۶, دوشنبه

چیه؟ نشستی بر و بر منو نیگا می کنی؟ فکر کردی سکوت کردم دارم تعمق می کنم منتظری بنالم؟ نه بابا! مگه از یه کپه سنگ که یه جاافتاده صدا در میاد؟ علت اینکه چیزی نمی نویسم اینه که در اواخر بیست و سه سالگی و در اویل بیست و چهار سالگی از بیست و چهار ساعت، بیست و سه ساعت می خوابم. بعدشم تو اون یه ساعت تا هول هولی صبحونه و ناهار و شام بخورم دوباره وقت خواب می شه. خلاصه وقت ندارم سرمو بخارونم چه برسه چیزی اینجا بنویسم! وای الانم باید برم. ساعت خوابم داره می گذره !فعلا.