۱۳۸۷ آبان ۱۰, جمعه

اگه یه کم تو زندگی اهل این باشی که جهتی که داری به سمتش حرکت می کنی رو خودت انتخاب کنی همیشه از اون سمتی حرکت می کنی که از چیزهایی که تو راهش جمع می کنی بیشتر خوشت میاد. یکی میفته تو جاده ی موفقیت علمی و هر سال به کلکسیون افتخاراتش یه مقاله ای تقدریر نامه ای منسبی اضافه می کنه، اون یکی میره دنبال موفقیت شغلی و هر سال به پولش یا تجربش یا درجش تو نظام سازمانی یه چیزی اضافه می کنه، یه بنده خدای دیگه میره دنبال عبادت و هر سال یه پله به خدا نزدیک تر می شه، یکی دیگه دلش می خواد دور دنیا رو بگرده و هر سال یه اقلیمی رو به نقشه ی مناطق فتح شدش اضافه می کنه، و خلاصه هر کسی توی دنیا به شوق یه عشقی از خواب پا می شه. همه ی این آدم ها به طور پیوسته تو رزومه ی ذهنی شون دارن یه چیزی اضافه می کنن، یا حد اقل سعی می کنن که یه چیزی اضافه کنن.
اگرم بخوایم منصف باشیم همه این کارو برای این می کنن که دوست دارن تصویری که دیگران ازشون می بینن این طوری باشه، اصولا تو رزومه رو برای دیدن دیگران درست می کنی. اگه اون بابایی که دنبال موفقیت علمیه یا اون بابایی که دنبال موفقیت شغلیه تنهایی ول کنی تو یه جزیره دیگه برای بالا رفتن از کدوم نردبوم ترقی باید تلاش کنن. یا اگه به اون بابایی که کارش عبادته ثابت کنی که خدا اهمیتی نمی ده دیگه تو چشم کی می خواد خودش رو عزیز کنه. یا اون یارو جهانگرده اگه فکر کنه که همه جای دنیا همه چیز عین همه و هیچ کس فکر نمی کنه که از طریق گشت و گذار ویزدام خاصی می شه جمع کرد دیگه واسه خاطر چی باس باید به خودش زحمت بده و از تو رختخواب گرم و نرمش بیاد بیرون.
مواردی که من تو رزومه ی ذهنی خودم به کلکسیونم اضافه می کنم تو هیچ مرام و مسلکی "چیز"ی حساب نمی شه. مثل این می مونه که دارم گل لقد می کنم اما انقدر خودشیفته هستم که از تصویر خودم در چشم خودم راضی باشم بنابراین مثل یک احمق از این گل لقد کردنم لذت می برم.