تکوندن اتاقم معمولا خیلی طول میکشه. در هر کمدی رو که باز میکنم، تو هر قوطی که نگاه میکنم، یه رد پایی، اثری از آدمایی که یه زمانی یه جوری زندگیم رو لمس کردن پیدا میشه. همین طور که باهام قائم باشک بازی میکنن دلم نمیاد زود زود ردشون کنم. مجبورم سر فرصت در هر جعبه رو باز کنم، تک تک چیزای توش رو در بیارم، چیزایی که دیگه یادم نمیاد چرا نگهشون داشتم رو دور بریزم، دوباره همه چیز رو در جعبه بچینم و فراموششون کنم تا خونه تکونی سال بعد.
این خارجیها که از این رسم و رسوما ندارن، دلم میخواد بدونم چطوری میرن تو هیجان شروع یک سال جدید؟ منظورم اینه که وقتی خونه رو میتکونی، کثافتا رو میشوری و آت آشغالها رو دور میریزی، خود به خود احساس میکنی که داری از نو شروع میکنی، امید به اینکه در یک شروع جدید هر چیزی ممکنه! بعد با خوشحالی میری میشینی سر سفرهی هفت سین و میگی «حول حالنا الی احسن الحال»! و با ساده لوحی باور داری که ممکنه. این اقوام ملل دیگه چطوری امید رو به خودشون تلقین میکنن؟ شایدم براشون مهم نیست. اگه براشون مهم بود شروع سال جدیدشون رو شروع زمستون قرار نمیدادن.