این مطالبی که در ادامه میاد همه نیتجهی خواندههای من در این ور و اون وره. من متخصص نیستم ( البته متخصصین رو دوست دارم!) و فقط تخیلات خودم رو میگم.
چند وقت بود دنبال این بودم که این دنیا در زمان فریدون کجا بوده که بین سلم و تور و ایرج تقسیمش کرده. حالا ممکنه فکر کنید که خوب اینها حتما افسانهاست و من چرا جدی میگیرمش. اما به نظر من چندان افسانه نمیاد. اول این که فردوسی در اون سی سالی که رنج میبرده برای نوشتن شاهنامه همش این طوری نبوده که یه «و» به یه شعری اضافه کنه و دو سه بار بلند بلند برای خودش بخونه ببینه خوب شد یا نه! بیشتر وقتش صرف این میشده که ملت رو در نقاط مختلف ایران پیدا کنه و ازشون حرف بکشه و حرفهاشون رو تطبیق بده و خلاصه وقتی که داشته شاهنامه رو مینوشته واقعا فکر میکرده که داره تاریخ ایران رو مینویسه و برای همین هم اسمش رو گذاشته شاه نامه یعنی تاریخ شاهان. دوم این که این داستان فریدون در بین اقوام ایرانی و هندی مشترکه و یکی از شواهد نظریهایه که میگه اجداد این دو ملت یکی بودن[محمد جعفر محجوب]. و باعث میشه آدم با خودش فکر کنه تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها.
خلاصه. دکتر محجوب در تفسیر شاهنامه میگه سلسلهی کیانیان که قسمت پهلوانی شاهنامه رو تشکیل میدن در واقع همون پادشاهان اشکانی هستند که پادشاهانی عشایری بودن و زیاد اهل نوشتن نبودن و چیز زیادی از خودشون به یاد نگذاشتن و وقتی سلسلهی ساسانیان سر کار اومدن مثل هر قدرت دیگهای سعی کردن اونها رو از تاریخ پاک کنن. اما مردم که خاطرهی خوبی از دلاوریهای اونها داشتن به صورت افسانههای پهلوانی اونها رو در حافظهی تاریخیشون حفظ کردن. من هم فکر میکنم حق با دکتر محجوبه چون گویا اشکانیان که از نژاد پارت (پرثو) هستند در زبان پارتی به خودشون میگن پهلوی و جمع پهلوی میشه پهلویان یا پهلوان.
اگه یه کم در مورد امپراطوری اشکانی جستجو کنیم (نگاه کنید به نقشهی ایران در زمان اشکانیان) خیلی زود به این نتیجه میرسیم که غیر از امپراطوری روم در غرب که این اواخر موی دماغشون شده بودن دو تا همسایهی دیگه داشتن. در شرق و شمال شرقی قلمروی اشکانیان سرزمینی بوده متعلق به سکاها که تقریبا معادل آسیای میانهی امروز بوده و مرزش با ایران رود جیحون بوده. در غرب سرزمین سکاها و در شمال غربی امپراطوری اشکانی سرزمینی بوده متعلق به اقوام سرمتی. بر من روشن شده که این سکاهای شمال و شمال شرق ایران در واقع همان تورانیها بودن و سرمت که اسم جمع سرم هستش در واقع همون سلم بوده. حالا اینها همش نظریهاست اما همش تخیلات ذهن من نیست و بعضی مردم دیگه هم با من هم عقیدهان.
حالا با توجه به این مقدمه چیزی که برای من جالبه اینه که هویت ایرانی واقعا چیه؟ نکته اینجاست که درسته که مثلا ایرانیان در مقابل تورانیان بودن اما همشون از یک نژاد بودن و دائم این رو یاد خودشون میاوردن که ما همه فرزندان فریدونیم. و از نظر تاریخی هم مثلا داریم که پارتها از سکاهای خراسان بودن. یا اقوام ماد و پارس و پارت که در اون قسمت از فلات ایران که امروز به عنوان ایران میشناسیم زندگی میکردن همه از نژاد آریایی بودن و اجدادشون یکی بوده. بعد نکتهی جالبتر اینه که مثلا هخامنشیان یا اشکانیان یا ساسانیان اسم مملکت خودشون رو ایران نگذاشته بودن. یعنی اگر روی نقشه نگاه کنید نوشته امپراطوری پارس یا امپراطوری پارت یا امپراطوری پارس ساسانی و اصولا ایران یک مملکت نبوده بلکه یک مفهوم بوده و چیزی که امروزه به عنوان اقوام ایرانی تبار شناخته میشه درواقع خیلی فراتر از زبان، سرزمین جغرافیایی و یا ژنتیکه و مثلا همون طور که شامل پارسها و پارتها و مادها میشه شامل سکاهای ساکن روسیهی امروزی و سرمیان ساکن گرجستان امروزی هم میشه.
در واقع تا جایی که من فهمیدم ایران یا ایرانویج سرزمین موعود آریاییان بوده که در زمان جمشید در اون زندگی میکردن. زمان جمشید همون طور که در شاهنامه و اوستا اومده فقر و بیماری از بین مردم دور میشه و رونق اقتصادی حاصل میشه و جمعیت رشد میکنه و خلاصه اولین باری بوده که اقوام آریایی روز خوش میدیدن. بعد از شدت خوشی هی زاد و ولد میکنن و جمعیت بیشتر میشه و در اوستا اومده که جمشید پیش سپندارمذ میره که خدای زمینه و ازش میخواد که زمین رو بزرگ کنه و اون در سه نوبت زمین رو به اندازهی ثلث بزرگ میکنه که در واقع کنایه از این داره که این اقوام شروع به مهاجرت میکنن. اما همیشه خاطرهی ایرانویج رو به عنوان سرزمین موعود با خودشون به یدک میکشیدن و هر وقت که وضعشون خوب میشده انگار که سرزمینشون ایران میشده. به نظر من برای همین هم سلم و تور به ایرج حسودی میکردن.
حالا سوالی که برای من مطرحه اینه که چطور شد از میون این همه اقوام ایرانی تبار ایران به ما به ارث رسید؟ مثل پدر مادرهایی که سخت با هم جنگیدن و بالاخره طلاق گرفتن چطور هزانت ایران افتاد دست ما؟ چطور شد که بقیهی اقوام ایرانی تبار بالاخره رویای ایران رو رها کردن و چطوریه که ما بعد از این همه سال هنوز بهش وفاداریم؟ تصور کنید که به یه گرجی بر میخوردید و ادعا میکرد که ایرانیه! یا مثلا افغانها و پشتونها دعوا نمیکنن سر اینکه ایرانی هستند در صورتی که اکثر افسانههای ایرانی در افغانستان و پاکستان امروزی اتفاق میافتن. یا مثلا تاجیکها که فارسی هم صحبت میکنن که بین تمام زبانهای ایرانی دقیقا همون زبانی شد که در قسمتی که ایران را به ارث برد به جا موند، به نظر نمیرسه که همچین رویاهای مشترکی با ما داشته باشن و هم ما هم اونها از اینکه زبون هم رو میفهمیم همیشه در تعجبیم.
شاید اینطوری شد که این اقوام خیلی با هم سر ایران دعوا کردن و بالاخره زور پارسها چربید و ایران رو قبضه کردن. یا اینکه پارسها انقدر یکهو ترقی کردن و سرزمینشون آباد شد که بر همه مسجل شد که ایران آرزوها اونجاست و دیگه خودشون رویای ایران رو از سرشون بیرون کردن. شما رو نمیدونم ولی من وقتی با خودم فکر میکنم «هویت ایرانی» چیه هیچ خطی نمیتونم به دورش بکشم. تنها چیزی که هویت ایرانی در ذهنم تداعی میکنه و من رو از این اقوام ایرانی تبار دیگه جدا میکنه وفاداریه. همون حس وفاداری که به واسطهی اون برای ما همه چیزمون شده اون زمانی که ثابت کردیم ایران هستیم و دیگه بعد از اون دوران رو در مرگ تدریجی به سر کردیم و هنوز که هنوزه در نوستالژِی اون دوران زندگی میکنیم. اما برای تمام اقوام دیگهای که رویای ایران رو رها کردن همه چیز از بعد از اون شروع میشه و مثلا اگر تاریخ گرجستان رو بخونید با این شروع نمیشه که : اقوامی بودند ایرانی تبار. انگار که زمانی که رویای ایران رو رها کردن همه چیز قبل اون رو هم فراموش کردن و یک شروع تازه اتفاق افتاد. این وسط ما موندیم ایرانی با رسالت وفاداری به یک رویا.