۱۳۹۰ آبان ۲, دوشنبه

حتی در دستان ماری هم پول به شکلی سوال برانگیز خرج می‌شد، او روش جالبی برای خرج کردن پول داشت، بی‌احتیاط وبی‌توجه و در عین حال هوشیارانه و حسابگرانه. از آن‌جایی که من به طور کلی مخالف هر نوع روش پرداخت پول، اعم از چک و سایر اشکال آن بودم، همیشه دستمزدم را نقدی دریافت می‌کردم، و به این ترتیب هرگز نیازی نبود که برای بیش از دو یا حداکثر سه روز جلوتر خود برنامه ریزی کنم. ماری تقریبا به هرکس از او تقاضای پول می‌کرد کمک می‌کرد، حتی به کسانی که به صراحت تقاضای کمک مالی نمی‌کردند، اگر در طول گفتگو نیاز آنان به پول به نوعی آشکار می‌شد، بلافاصله کمک می‌کرد. به خاطر می‌آورم که یک بار در گوتینگن به یک پیشخدمت آنقدر پول داد تا بتواند برای پسرش که به تازگی مدرسه می‌رفت، یک پالتوی زمستانی بخرد. او دائما به انسان‌های عاجز و درمانده کمک می‌کرد، در قطار در کوپه‌ی درجه یک برای مادربزرگ‌هایی که برای انجام مراسم خاک‌سپاری می‌رفتند و سرگردان و پریشان بودند، پول اضافه بهای بلیط‌هایشان را پرداخت می‌کرد. مادربزرگ‌های زیادی وجود دارند که به منظور شرکت در مراسم تدفین بچه‌ها، نوه‌ها، عروس‌ها و دامادهایشان با قطار به نقاط مختلف کشور سفر می‌کنند-البته گاهی وقت‌ها با مادربزرگ‌هایی روبرو می‌شد که تظاهر به مستاصل و درمانده بودن می‌کردند تا حس ترحم او را برانگیزند- آن‌ها با چمدان‌های سنگین و بسته‌های کالباس چربی خوک و شیرینی‌شان در کوپه‌های درجه یک پلاس هستند و خود را به ناتوانی و بدبختی می‌زنند. با دیدن این صحنه ماری من را مجبور می‌کرد که چمدان‌ها و بسته‌های خوراکی سنگین آن‌ها را جابه‌جا کنم، گرچه همه در کوپه می‌دانستند که مادربزرگ تنها یک بلیط درجه دو در کیفش دارد. در این حال ماری از کوپه بیرون می‌رفت و در راهروی قطار جریان را با مامور کنترل بلیط در میان می‌گذاشت و با پرداخت مابه‌تفاوت بلیط درجه یک و دو قائله را فیصله می‌بخشید و پیش‌دستی می‌کرد تا مامورین قطار به مادربزرگ‌ها در مورد قیمت بلیط گوشزد نکنند. ماری همیشه قبلا از مادربزرگ‌ها سوال می‌کرد که مقصدشان کجاست و چه کسی فوت کرده است تا اینکه بتواند به مامور قطار اضافه بها را بپردازد. مادربزرگ‌ها هم اکثرا این حرکت ماری را با لغات مهرآمیز خود چنین تفسیر می‌کردند: "جوان‌ها آن طور هم که شایع می‌کنند و بد جلوه می‌دهند از دست رفته نیستند." دستمزد ماری هم ساندویچ‌های بزرگ کالباس بودند. به ویژه بین دورتموند و هانوور - تا آن‌جا که من دقت کرده بودم - دائما مادربزرگ‌ها به منظور شرکت در مراسم خاک‌سپاری در راه بودند.[...] یک بار به ماری گفتم که بهتر بود در قسمت خدمات راه‌آهن به منظور کمک بلاعوض به سالخوردگان و نیازمندان مشغول کار می‌شد، و او با ناراحتی از این حرف من گفت: "چرا که نه؟" اما من اصلا قصد و منظور بدی از حرف خود نداشتم. در هر حال ماری گرچه نه به صورت رسمی ولی به نوعی نقش یکی از کارمندان این اداره‌ی خدمات راه‌آهن را بازی می‌کرد، گمان می‌کنم تسوپفنر و ماری برای "نجات" یک‌دیگر با هم ازدواج کرده بودند. اما اطمینان نداشتم تسوپفنر اجازه دهد تا ماری از پول او برای مادربزرگ‌هایی که با بلیط درجه دو سوار کوپه‌ی درجه یک شده بودند اضافه بها را پرداخت کند.
عقاید یک دلقک - هاینریش بل