۱۳۸۴ بهمن ۱۰, دوشنبه

می خوام این بار راستشو بگم واسه این دیر کردم که تو راه یه ماشین زیرم کرد. بعد منو بردن تیمارستان بعد دو سالی اون تو بودم بعد .... اوه شت! من همش 20 مین دیر کردم! خوب حقیقت اینه که وقتی رو تخت دراز کشیده بودم و داشتم حساب می کردم که باید 5 از خونه برم بیرون ساعت 5:15 بود. ولی من اصلا هول نشدم! آخه می دونید؟ دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدنه! یه ربع طول کشید تا دوربینم رو پیدا کنم. می دونم قرار نبود عکس بگیرم ولی بهش قول داده بودم ببرمش گردش! بعد مسیر نیم ساعته رو تو ده دیقه اومدم. ولی خوب بازم یک ساعت دیر کردم! دفعه ی دیگه نیم ساعت زودتر رو تخت دراز می کشم. البته اگه زنگ موبایلم رو بشنوم. می شه زنگ بزنین بیدارم کنین؟! ازم بپرسین رئیس جمهور آنگولا کیه. اگه گفتم نمی دونم بدونین که هوشیارم. ولی خوب دلیل نمی شه بازم. ممکنه برم دست و صورتم رو بشورم و چون یادم نمی آد که برای چی این وقت ظهر از خواب پا شدم بازم بگیرم بخوابم. بعد باز از خواب بپرم بعد باز نیم ساعت دیر رو تخت مامانم دراز بکشم. اما این بار قول می دم که زود بخوابم. قول می دم از ساعت 5 برم تو رختخواب که دیگه به صدای کلاغ ها بر نخورم. این بار قول میدم. قول قول! شت! الان 2 سالی می شه به هیچ قولی عمل نکردم. فکر کنم دیگه خوش قول شده باشم. قول می دم! قول می دم! قول می دم! شما فقط قول ها تون رو بنویسین روی یک کاغذ و قتی زنگ می زنین بیدارم کنین همشون رو بهتون می دم. قول می دم که به همشون عمل کنم فقط بذارین یه ربع دیگه بخوابم! آخه مگه چی تو بیداری منتظرمه؟ بذارین حداقل خواب ببینم.

این همه شکلات خوردم اما اصلا خوشحال نشدم! آخه می دونید؟ برق برای انسان ها خوب نیست.

۱۳۸۴ بهمن ۳, دوشنبه


می خوام یه چیزایی رو اینجا بنویسم یادم باشه به نوه هام بگم:
هیچ وقت به غریبه ها اعتماد نکنین.
هیچ وقت با چاقویی که باباتون باهاش پیاز خورد کرده گریپ فروت قاچ نکنین.
هیچ وفت با دست نوچ تایپ نکنین.
هیچ وقت وقتی از خواب بیدار شدین به کسی قولی ندین!
از هرکی می خواین قول بگیرین وقتی 1 لحظه مونده که خوابش عمیق شه قول بگیرین.

۱۳۸۴ دی ۲۷, سه‌شنبه

درست وقتی محاسبات نشون می ده که وقتشه که از بی خوابی از پا در بیای، برای خوابیدن مجبوری ساعت ها توی رختخواب تقلا بکنی. مثل تنهایی می مونه. وقتی که احساس می کنی موقع اینه که از تنهایی دق بکنی، در نهایت تلخی باور می کنی که وقتی که از یک حدی گذشت دیگه از فکر نبودنش وحشت می کنی.


چرا هر چیزی رو که ول می کنی ول می شه؟! من اعتراض دارم!

۱۳۸۴ دی ۲۶, دوشنبه

از ایام امتحان خوشم میاد. در مواقع عادی هر چی به ذهنت می گی خیلی خوب بیا این هم مصالح، این هم وقت، این هم حوصله ! حالا برو یه فکر خوب، یه ایده ی باحال پیدا کن بیار. می گه الآن می رم! و باز می نشینه و تمام روز آفتاب می گیره و مگس می پرونه! اما به محض اینکه می نشونیش پشت میز و می گی:
All right! That's it.
حالا باید بشینی این خزعبلات رو ببلعی! از کوچکترین فرصتی استفاده می کنه تا برات شیرین کاری کنه! هر چی ایده ی ناب تو دنیا هست برات می یاره و هر بار می پرسه: حالا که بچه ی خوبی بودم می شه دیگه اینها رو نخونم؟!

۱۳۸۴ دی ۱۸, یکشنبه

چرا همه فکر می کنن اگه واسه آدم غذا درست کنن جای خالی مامان آدم پر می شه؟! هیچم اینطوری نیست! ظرفها هم هست! لباس ها هم هست!!