۱۳۸۵ بهمن ۱۰, سهشنبه
۱۳۸۵ بهمن ۷, شنبه
مدت ها ساده لوحانه باور داشتم که هر جیزی می تونه perfect باشه. واقعا دچار شکستگی قلب شدم وقتی فهمیدم که این موضوع حقیقت نداره. بعد از اون صادقانه امیدوار بودم که بعضی چیزها می تونن perfect باشن. بعدا به این نتیجه رسیدم مگه سر کی رو می خوام گول بمالم؟ حالا دیگه می دونم که همیشه یک پای بساط لنگه!
Rien n’est parfait!
من مثل یک جادوگر می مونم. فقط کافیه به جادو باور داشته باشی. اول به شکل فرشته ی مهربون میام سراغت. بعد که گولم رو خوردی طلسمت می کنم و می ندازمت تو شیشه. خسته شدی از دستم؟ می خوای از تو طلسم بیای بیرون؟ فقط کافیه بهم بگی که دیگه منو باور نمی کنی. بهم بگی که من یک دروغ بزرگم. فقط کافیه که دیگه از من نترسی. اونوقت به همون سرعت که اومدم پیشت از پیشت می رم. اینو بهت قول می دم.
۱۳۸۵ بهمن ۴, چهارشنبه
۱۳۸۵ دی ۲۱, پنجشنبه
آسمون ابری بود اما نه خاکستری. چمن ها سبزتر از معمول به نظر می رسیدن. رنگ ها مثل اوایل بهار غلیظ بودن. و هوا بوی خنکی می داد. صبح زود بود اما من اصلا خوابم نمی اومد. بد اخلاق هم نبودم. پشت یک پرنده سوار شدم و شروع کردم به پرواز کردن. شبیه اسب سواری نبود. پشت پرنده وایساده بودم. مثل این بود که داشتم موج سواری می کردم. با سرعت زیاد. هی اوج می گرفتم و فرود می اومدم. به طرز عجیبی خیلی حال نمی داد. از پشت پرنده پیاده شدم. انگار که تصویرم جا مونده بود. کماکان داشت پرنده سواری می کرد. دوربینم رو برداشتم و شروع کردم به عکس گرفتن. حالا داشت حال می داد. حالا واقعا دلم می خواست پرنده سواری کنم. آهای پیاده شو نوبت منه.
صدای اس ام اس: هنوز خوابی؟ پا شو بیا سر کار دیگه!
اشتراک در:
پستها (Atom)